شب پرستاره ایم ،فانوسکان خاموشیم، آوار آفتابیم، شمعی در بادیم، حکمت شادانیم،دلبرکان غمگینیم.
سخت و استواریم، دود میشویم و به هوا میرویم. سُست و پوک و چوسکی ایم ، کود می شویم و به زمین میریزم…
کود میشویم و به زمین میریزیم تا نسل آینده بتونه کشت و کار بهتری بکنه و موزهای بیشتری عمل بیاره و کیفیت زندگی خودش رو ارتقا بده! همونطوری که ما روی خاکِ گذشتگانمون گندم کاشتیم و “بوی گندم مال من ، هرچی که دارم مال تو /یه وجب خاک مال من ، هرچی میکارم مال تو” بود.
من به نسل آینده فکر میکنم و به سلامتی شون یه آدامس موزی وا میکنم میندازم دهنم و همینطوری درحال جویدن و تلاش برای بادکنک درست کردن از پنجره بیرون رو تماشا میکنم.
هوا بادی شده و درخت سروِ توی حیاط همسایه مون مثل آدم درازوی دیلاقی که قلقلکش بدن این وری اون وری تکون تکون میخوره و به خودش میپیچه.
نه گندم و نه موز …هیچی نمیده همینطوری خُل خُلی، هرهر کِرکِر فقط تو خودش ریسه میره!



