سبد خرید
0

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

حساب کاربری

یا

حداقل 8 کاراکتر

یه مَمدماهی بسازیم! یه خوورشید بسازیم همه ش پشتش به ما باشه، یه عمه بسازیم،یه دل بسازیم هیشکی نخردش براش همیشه “ای دل تو خریداری نداری” بخونم، یه کله کرفسی بسازیم یه کفتر کاکل به سر بسازیم، یه…
لحظه هایی هست که آدمی به کل از خودش ناامید میشه. اینکه دیگه قدرت خلاقیتت ته کشیده و دیگه چوسیدی…و هرکار دیگه ای کنی و هرچی بگی، دیگه تکرارِ خودته! آه میکشی و موهاتو دمب اسبی میبندی و پیتیکو پیتیکو چهار نعل از هال میدوی تو اتاق بعد یورتمه برمیگردی وسط هال و دمب اسبی تو وا میکنی و میری که همونجا در اوج خداحافظی کنی!
لحظه هایی هست که آدمی حس میکنه مسعود روشن پژوه درونش یک و یک و یک، دو و دو و دو، سه و سه و سه گویان ازش یه شیرین کاری جدید میخواد! یه اتوبوس آدم ریز و درشتم واستادن به تماشا. همینطوری موندی و به دوربین زل زدی و نمی دونی چیکار باید کنی.
یه زوری می زنی گوشاتو تکون بدی ….عییععع….یه زور دیگه….عیییععععععععععععععععححع…نه تکون نمیخوره!
روشن پژوه درونم کلافه و خسته میشه، با نا امیدی و ملامت سر تکون میده و ناگهان هجوم میاره تا میکروفون خرسی شو تو حلقم فرو کنه… گوشامو ول میکنم و از جا میپرم:” صدای اسب!صدای اسب بلدم در بیارم! “
هیــــــــــــــــــــــعیعیعی….شیهه میکشم و سم کوبان دور خودم میچرخم…

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *