سبد خرید
0

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

حساب کاربری

یا

حداقل 8 کاراکتر

مستر کیو چطور مستر کیو شد؟

در این نوشته میخوام سوی دیگر دوزلی رو باستون آشکار کنم! براتون از خسارات جبران ناپذیری که به بار آوردیم، آبروهایی که ریختیم، حیثیت ها که بر باد دادیم، روابطی که تیره و تار کردیم،خانواده هایی که از هم پاشوندیم بگم!
راستش چند روز پیشا ما یه خطای انسانی کردیم و یه بسته ای که قرار بود برای یه مراسم تولد برسه به موقع نرسید و وقتی رسید که دیگه دیر شده بود!
صاحب اون بسته خیلی عصبانی شد و مارو دعوا کرد و گفت که همه برنامه شو بهم زدیم،گفت همه ش چیزای خوب رو “از خلال شما” میذاری؟ اگه راست میگی اینا رو ام بذار!
اینا رو ام میذارم! نمیدونم از کدومش تعریف کنم. راستش بیشتر چیایی که میفرستیم به موقع و درست و سالم و بی کم و کاستی میرسته به مقصد اما معلوم نیست چه حکمتیه اونایی که خیلی تو موقعیت حساسی هستن و خیلی مهمه براشون که بسته به موقع برسه ، همه کائنات چیز میشن باهم که یه گیر و گوری تو کارش بوجود بیارن، بیشتر وقتا پُستم خیلی نقش پررنگ و درخشانی داره تو این جور قضایا. یهو بسته رو میندازه تو جوب،در میاره میکنه تو دهن کورکودیل، همونجوری خیس و آش و لاش میبره میده دست صاحبش میگه تولدت مبارک و میره در افق. شما حساب کنید ما علاوه بر اینکه بابت اشتباهات خودمون جدا باید دعوا بشیم به جای سیستم پست ملی،پستچی اون منقطه،آب و فاضلاب (که اونجا جوب کشیده) کروکودیله که گشنه بوده هم مجزا ،باید دعوا بشیم!
یه بخش دیگه ای هست که در دوزلی من هرچقدم کار داشته باشم بازم اونو خودم انجام میده و اون نوشتن یادداشتهاییِ که میگید تو کارت پستالای کنار عروسکا دستنویس کنم.
اعتراف میکنم که هرچی سوتی و اشتباه توی این قسمت هست رو خودم به تنهایی و بدون کمک کسی،انجام دادم.
به عنوان مثال یه دفعه یکی از مشتریامون بهم پیام داد و گفت: من یه عروسک آغوش برای استادم ارسال کرده بودم و ازتون خواسته بودم یه یادداشت بذارید کنارش و بنویسید: “تقدیم به شمع جاودانه زندگیم که راه علم را به من آموخت!”
ولی انگار یادداشت کس دیگه ای بوده، نوشته بودین : تقدیم به ک*ون گلابی خودم!”

خسارت وارده رو چطور میتونم جبران کنم؟

شما ماهی غمگین درون رو دیدین؟ یه ماهی غمگینِ که تو سایت هست که رو مقوا پِرتیامون میکشیم و مفتی همینطور هرکی بخواد براش میذاریم. یه دفعه ماهیِ یکی از سفارشامون جاموند، و وقتی سفارش به دست صاحبش رسید متوجه شد اون ماهیِ باهاش نیست، خیلی بهش برخورد و خون جلوی چشمشو گرفت و زنگ زد و خیلی دعوامون کرد گفت: من اون ماهی رو میخواستم،به خاطر ماهیه اصلا مجبور شدم یه عروسکم بگیرم وگرنه عروسکاتون به چه دردی میخوره! آبروم جلو دوست دخترم رفت، یک ماهه برنامه ریزی کرده بودم برای اون لحظه که ماهی غمگینو بهش بدم! میرم تو همه رسانه ها آبروتونو میبرم!من خودم سایت دارم،مشتری مداری رو بهتون یاد میدم!”
بعضی وقتا اگه بتونیم سعی میکنیم یه جوری خطای خودمونو جبران کنیم و از دلشون در بیاریم. بعضی وقتا ولی یه جوری شده که هیچ کاریش نمیشه کرد.( جای کپشن نوشتنم دیگه داره تموم میشه. چراغو خاموش میکنم، هرکی میخواد بره، آروم از اون گوشه بره! هرکی موند دیگه خودش میدونه!)